آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

http://arianjanam.blogfa.com/post/18

به دنیا اومدن آرین کوچولو

پسرم آرین در 14 فروردین 92 بود که به جمع خانواده ما پیوست و با امدنش زندگی دوباره ای به ما بخشید میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج ها ی زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست                                                         &nb...
31 فروردين 1393

سفر به اصفهان در اولین عید ناز گلم

در اولین عید گلم در اصفهان آرین در کنار پسر دایی خوشحالی آرین جیگر در پارک جنگلی میدان امام در راه برگشت از اصفهان تصمیم گرفتیم یه سر به باغ فین کاشان بزنیم از اونجایی که بابایی خسته شده بود آقای راننده پسر ناز مامانی خواست بقیه مسیر خودش برونه تا بابایی یه کمی استراحت کنه     ...
31 فروردين 1393

اولین مسافرت آرین

12 شهرویر 92 یعنی در 5 ماهگی آرین  اولین مسافرتشو با رفتن به شمال تجربه کرد قبل از رفتن من نگران این بودم  که نکنه مریض بشه یا بهم خوش نگذره همش برای رفتن دودل بودیم ولی خوشبختانه رفتیم و خیلی هم خوش گذشت ولی آرین توی ماشین همش خواب بود و چیزی از مسافرت نفهمید هر چند در موقع برگشت کمی سرما هم خورد ولی در کل بد نگذشت       ...
31 فروردين 1393

آرین تو رورورک

آرین وارد 6 ماهگی شده و کم کم توی روروک میشینه اینجا دقیقا 6 ماه و 6 روز است که توی روروکش نشسته ولی خیلی نمیتونه حرکت کنه     ...
31 فروردين 1393

عکس آرین برای پاسپورت

در 42 روزگی یعنی پنجشبه 26 اردیبهشت بود که بردیم عکاسی تا برای گرفتن پاسپورت عکس بندازیم عکاس یه چند تایی ازت عکس گرفت تا از بین اینا عکسی را که به دوربین نگاه کردی را انتخاب کنه.بعدش بردیمت پلیس +10 تا اثر انگشت بزنی ولی چون همش دست های کوچولوت توی دهانت بود از انگشت پات برای اثر انگشت استفاده کردیم   ...
31 فروردين 1393

نی نی تو بیمارستان

بابا با یه دسته گل اومد به بیمارستان دلش می زنه تاپ تاپ اما لباش چه خندان بابا که نی نی رو دید داد کوچیکی کشید با فریاد بابا جون مامانی از خواب پرید مامان بزرگ نی نی کناری نشسته بود از خوشحالی اشک توی چشم او نقش بسته بود خاله دایی زن دایی همه نی نی رو دیدند عمو و زن عمو هم بعد اونا رسیدند   بابایی شاد و شنگول به همه داد شیرینی خوشحال بودش از اینکه خدا به او داد نی نی یکی دو ساعت گذشت زمان رفتن رسید بابایی یک دل سیر اما نی نی رو ندید گفت مامانی با خنده باید بری به خونه امشبو مامان بزرگ پیش نی نی می مونه بابایی ناراحت شد انداخت پایین سرش را او نمی خواست ترک کنه نی نی کوچکش را ...
31 فروردين 1393
1